الاندرست همین لحظاتدو برادر داغداراز دفن پدر می آیندو شاید همین خرابه استکه از آن صدای پیرمرد نابینایی به گوش می رسدچه دلخراش است!و چه جانسوز!-تو که میدانستی جز تو کسی را ندارم!پس چرا دو شب است که مرا فراموش کرده ای؟؟؟